شیرین خانمشیرین خانم، تا این لحظه: 11 سال و 11 ماه و 20 روز سن داره

شیرین عسل

روزانه 16

امروز خاله راضیه رفت صبح ساعت 8.جاش خیلی توی خونمون خالیه.من وشیرین خانم هم پس از صرف صبحانه خودمون را با کارهای خونه مشغول نمودیم. طبق معمول از آشپزخانه شروع کردیم.موقع شستن ظرفا گلی خیلی کمکم کرد فقط آخرش یه لیوان پر آب رو خالی کرد رو کابینت... بعدش شیرین خانمون پیشنهاد نقاشی کشیدن داد. حالا تصور کنید من قبول نکنم.اصلا فکرشم نکنین... خلاصه پس از کمی نقاشی و این حرفا نانای هم گوش دادیم و رقصیدیم.چایی خوردیم.برای شیرین دو تیکه قند کوچولو گذاشتم قنداش که تموم شد گفت :اند،اند و از آنجا که من هم به سلامتی دختر جان اهمیت می دم گفتم نیست. آشپزخونه را نشونم می ده که یعنی اونجا هست گفتم نه تموم شده باید به بابا بگیم بخره... از اونجا که ...
12 بهمن 1392

روزانه 15

امروز و کلا این هفته هوای تهران خیلی خوب بوده نسبت به روزای قبل گرمتر هم هست. امروز هم همگی دور هم صبحانه خوردیم آخه امروز بابایی دیرتر رفت سرکار راستی امروز هم از اون روزا بود که شیرین خانم ساعت 6 بیدار می شد.کچل کرده منو این دختر ناقلا.بابایی که رفت سر کار به پیشنهاد خاله راضیه و پذیرش از طرف شیرین رفتیم بیرون دقت کردید که این وسط من نخودی بودم هااااا.... رفتیم تاب بازی سرسره کلی خوش گذشت.شیرین با خاله راضیه کلی بازی کرد .یه کمی توی پارک راه رفتیم شیرین عزیزم از دیدن بقیه بچه ها کلی  ذوق می کرد. شعر می خوند  از روبروی دکه روزنامه فروشی که رد شدیم طبق عادت هر روزمون که یه کمی  مجله ها و روزنامه ها ر نگاه می کردیم رفت ایستاد...
10 بهمن 1392

20 ماهگی

                            20 ماهگیت مبارک                                             عزیزکم                                   ...
10 بهمن 1392

روزانه 14

امروز شیرین خانم ساعت 6 صبح از خواب بیدار شد.اولین چیزی هم که خواست نونای بود همون سی دی ها که دیروز براش خریده بودم.من هم نماز رو که خونده بودم و می خواستم دوباره بخوابم از دست خانم گل نمی شد بخوابی حالا دیگه مجبور بودم با شیرین خانم بازی کنم.توی شعر ها و آهنگ های سی دی شعر معرفی میوه ها بود رسید به موز شیرین هم هوس موز به کله اش زد ساعت 6 صبح و موز؟؟؟؟!!! همچینم دندوناشو می چسبونه بهم و می گه موووو موووو کی دلش می آد بگه نه؟؟؟خلاصه تا ساعت 8 همینطوری آهنگ گوش دادیم و بازی کردیم ساعت 8 دیگه خواب بر دختر خانم غلبه کرد و ما هم به همراهش خوابیدیم.تا خود ساعت 10. امروز شیرین خانم منو هیجان زده کرد چرا؟؟؟چون صبحانه امروزش نون و کره ...
8 بهمن 1392

پاسخ به دوست عزیز

سلام به (یکی که همیشه برات دعا میکنه و دوستتون داره) دوست عزیز ممنون از دعاتون و دوست داشتنتون.نظرات که به صورت خصوصی ارسال می شود قابل پاسخ دادن نیستند.شما ایمیل یا وبلاگ دارید برای من ارسال کنید تا جواب همه سؤالاتتون را بدم. از اینکه هر روز به وبلاگ ما سر می زنید خیلی خیلی سپاسگزاریم. ...
8 بهمن 1392

روزانه 13

امروز هم ساعت 10 بیدار شدیم.صبحانه نون و پنیر چای شیرین.شیرین خانم سفره را برد پهن کرد.انداخت روی پاهای خودش من هم نون و پنیر را ذاشتم توی سفره تا چایی ریختم شیرین عزیزم همه پنیر ها را ریز ریز کرد نان ها رو توی ماکروفر گرم کردم . شیرین دستشو گذاشت روی نون ها و گفت اوووف،توی عالم خودش چند بار این کار را تکرار کرد من هم از توی آشپزخونه یواشکی نگاش می کردم .تا اینکه صدا زد مامان،مامان، گفتم جونم عزیزم ... دوباره به نون اشاره کرد و گفت اوووف این یعنی زودتر بیا. من هم با چایی اومدم صبحانه که خوردیم گفتم دختر نازم بیا بریم خونه خاله مهشید.شیرین هم که عاشق بیرون رفتنه زود رفت سراغ کمد لباساش. قبلش چند تا کار داشتیم انجام دادیم و رفتیم توی یه...
7 بهمن 1392

روزانه 12

دو روزه من و شرین خانم خیلی تنبل شدیم و تا ساعت 10 می خوابیم.شیرین خانم به محض بیدار شدن از خواب دو روزیه که سراغ بابا رو می گیره و من هم با مهربانی می گم بابایی رفته سر کار شیرین  دوباره می گه نونای (منظور همان گوشی بخت برگشته بابا هست که روزگار نداره از دست این دختر بلا)شب به عشق نونای می خوابه و صبح نیز به عشق نونای بیدار می شه.حالا جالب اینه که اصلا آهنگ و موزیک و این حرفا هم رو گوشی بابا نیست فقط بازی ... طبق معمول صبحانه می خوریم امروز جاتون خالی نون و پنیر و خیار و گوجه خوردیم شیرین خانم هم فقط خیار و گوجه هاشو می خوره.هود خیلی کثیف شده بود البته بعد از اینکه بابای مهربون خونمون اونو تعمیر کرده بود (آخه مام...
6 بهمن 1392
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به شیرین عسل می باشد